حاضرجوابی ناشاعرانه

فخرالشعراء، اهل کدکن و ساکن تربت حیدریه بوده، مجرّد می‌زيست و همانا قدری خفّت عقل داشت و هنگام حرکت در کوچه و بازار، گاهی به‌قهقهه با خود می‌خندید، و مانند اغلب شعرای معاصرش با مديحه‌سرایی امرار معاش می‌کرد.

وی در اوایل مشروطیت در تربت حیدریه درگذشت. چقدر شعر دارد و تدوين شده، نمی‌دانم.

خودش نقل می‌کرد که: پيش از استبداد به طهران رفتم و روزی به مجلس امين‌السلطان اتابک اعظم راه يافتم و قصیده‌ای در مدحش خواندم.

امين‌السلطان گفت: این قصیده مال تو نیست!

گفتم: بلی، از انوری است.

گفت: پس چرا تو به نام خود خواندی؟

گفتم: اگر با تغییرِ نامِ ممدوح، يک قصیده از حکیم در مدح شما بخوانم، کفر نشده است. وانگهی، من به این خوبی نمی‌توانستم بگویم.

حضاّر از حرف من خندیدند و اتابک صله مرا دو برابر داد.

پس از مرگش، مبلغی پول نقد از وی ماند که نصیب اعدل‌الدوله رکنی فرماندار تربت حیدریه شد که با فخر الفتی داشت.

از او است:

سپیده‌دم چو وزان شد نسيم باد بهار

گرفت ازو چمن و باغ و راغ زيب و نگار

به هر طرف که نظر کردمی گل و سنبل

به شاخه و گل در هر چمن هزار هزار

«صد سال شعر خراسان؛ نوشته علی اکبر گلشن آزادی»