سحرخوانیِ مرغ سحر

کاظم روغنی يزدی در خاطرات خود از مهديه حاجی عابدزاده در مشهد می‌گويد:

. . . در مراسم جشن يا سوگواری که از سوی مرحوم عابدزاده مديريت می‌شد حضور می‌يافتم. صدای نسبتاً خوبی داشتم؛ قرآن می‌خواندم و گاهی اذان می‌گفتم و دعای سحر می‌خواندم. به مناسبت، مناجات امام علی را هم می‌خواندم.

به ياد دارم در ماه رمضان تا سحر در مهديه می‌مانديم، حاجی هم بود، محمدرضا شجريان هم می‌آمد. منزل پدری وی پشت مهديه قرار داشت. پدرش قاری قرآن بود. محمدرضا هم قاری خوبی بود، صدای بسيار زيبا و دلنشينی داشت. ساعتی قبل از سحر می‌آمد. دعای سحر را شجريان می‌خواند، اذان را من می‌گفتم و گاهی برعکس، من دعای سحر می‌خواندم و ايشان اذان می‌گفت.

صدای بلندگوهای مهديه در تمام شهر شنيده می‌شد. به اذان که نزديک می‌شديم، از خانه حاجی سحری می‌آوردند و سحری می‌خورديم؛ اما شجريان بيشتر اوقات برای سحری به خانه می‌رفت و برمی‌گشت و پس از صرف سحری اذان می‌گفتيم و نماز می‌خوانديم و به خانه‌هايمان برمی‌‌گشتيم.

پس از سال‌ها دوستی از هم جدا شديم. استاد معلمی را برگزيد و به قوچان رفت و بعدها شنيدم که با نام سياوش به فعاليت‌های هنری و موسيقی مشغول شده است.