شهرها را فقط خيابانها و ساختمانها تشکیل نمیدهند.
شهر فقط پل و موزه و کافه نیست.
شهر از نبض آدمها است که جان میگيرد.
برای شنيدن شهرها بايد صدای مردمش را شنيد.
برای ديدن شهرها باید چشم دوخت در عمق نگاه آدمهايش،
و نمیشود شهر را فهميد بدون آنکه با مردمش معاشرت کرد.
زندگیها را وقتی که به خانۀ آدمها میروی کشف میکنی.
وقتی در خانه قدم میزنی و تابلوهای روی دیوار را بررسی میکنی،
وقتی میبينی آن میز کوچک گوشۀ اتاق که بهظاهر دور از دسترس است، خاک دارد يا تميز است،
وقتی میبينی آيا گياهی سبز از کنج ديواری بالا رفته يا نه،
وقتی میشنوی که آدمهای خانه با چه آوايی هم را صدا میکنند و...
اينها همه يعنی اينکه بدانی زندگیها چگونه پیش میروند و آدمها کجای این جهان ایستادهاند.
چه کسی میتواند بگوید که دیدن چند بچه که دارند بازی آشنا برای خودشان و غریبه برای تو را در پسکوچهای انجام میدهند، از ديدن بزرگترين عمارت آن شهر جذابتر نيست؟
چه کسی میتواند بوهای جاری در بازارهای قدیمی را ارزشگذاری کند؟
چه کسی میتواند صدای مردم يک شهر را در سايتهای گردشگری معتبر و غيرمعتبر پيدا کند؟
يا چه کسی میتواند لذت دست کشيدن ممتد روی ديوارها و نردهها يا راه رفتن بر لبۀ جدول يک شهر ناآشنا را کتمان کند؟
سفر تنها پديدهای درگير با حس بينایی نيست. سفر وقتی کامل میشود که آدم بتواند حواس پنجگانه را هم همسفر کند.
استامبولی
نوشتهها و عکسهای سفر به استانبول
منصور ضابطیان
نشر مون 1400